خبرگزاری فارس_نیشابور؛ هنوز عطر هل از چای تازه دم مادربزرگ در فضای خانه نپیچیده بود، که صدای لرزانش سکوت را شکست: فاطمه دخترم بیا، استکان نیمهپر چای در دستم یخ کرد. پیالهی مویز از دستم رها شد و دانههایش روی زمین پراکنده شدند. ولش کن، بعد جمع میکنم.کنارش که رسیدم، انگشتان لرزانش صفحه تلویزیون را نشانم داد. تصویر، هولناک بود. ببین دخترم، اینها آدمند که به آسمان پرت میشوند؟شاید چشمانم درست نمیدید، شاید مغزم درست کار نمیکرد، اما تصویر واضح بود. سایههایی سیاه، سبکتر از پر، در آسمان غزه معلق بودند.
